«خوابنگاریهای دوازده سال و یک بهار» شرح خوابهایی است که افشین هاشمی (۱۳۵۴)، بازیگر و کارگردان تئاتر و سینما، در طول سالهای ۱۳۸۳ تا ۱۳۹۵ است. این هنرمند هنرهای نمایشی، خوابهایی که در این مدت دیده است را مستندنگاری کرده است. هاشمی در آغاز کتاب مینویسد: آنچه میخوانید واقعَن خواب است؛ نه تخیل، نه داستان؛ خواب. واقعَن خواب. همان که هرشب، یا یک شب درمیان، یا چند شب در میان، یا روزی چندبار میبینیم. آدمهایش هم همینطورند، همانهاییاند که دیدمشان، با همان شکل و شمایل، در هیأتی که شاید غریب بنمایند. در اینباره نه تقصیر از آنهاست و نه من و نه خواب. ویژگی خواب است. در خواب همه بیتقصیرند. در خواب همه بیتقصیرند؛ چه من، چه آنهایی که در خوابم هستند. گرچه من پیشاپیش از همهی آنها که هستند، اگر دوست ندارند باشند، پوزش میخواهم؛ و پوزش که نتوانستم چون دوست ندارند، از خوابم حذفشان کنم. این نوشتهها یک گذرِ صبحگاهیست؛ گذرِ بامدادیِ یک خوابدیده بر آنچه شبِ گذشته دیده، در سفری ناخواسته به دیاری ناشناس، که همین کوچهی بغلی باشد شاید. در یکی از خوابنگاریهای این کتاب میخوانیم: جمعه، ۵ خرداد شب و همهجا روشن و روز شاید. مهمانی در جایی چون تیمچههای بازار با دور تا دور مغازه و اتاقهایی. پایانِ مهمانی در صحنهی فیلمبرداریِ فیلمی از بهرام بیضایی. بهرامِ بیضایی سخت به کار و من کناری مشغولِ کارهایی. پایانِ کار. نوشین تبریزی گوشهای به صحبت و مرتبکردنِ روسری بر سر. من فکر که «چی میشد اگه نوشین مثلِ اون خانومه تو اتوبوس که روسریش رو درآورده بود، تو خیابون همینطور سرلُخت بگرده؟». ساعتی آویزان از جایی ناپیدا، ۵ دقیقه به ۵، دقیق، با عقربههایی درست در یک راستا. تماس تلفنی با کسی در کرج، پوزش برای آغاز صبح و طلوعِ آفتاب شاید: صدای گوهر: [با شیرینیِ همیشگیاش] منم؛ گوهر خیراندیش؛ سوار ماشینم دارم میرم. من: خانم خیراندیش، توروخدا ببخشید که پنجِ صبح شده. من گوشهکنارِ تیمچه به تعویضِ شلوار. کارگری میگذرد.
ویژه دستگاه های Android
دانلود از گوگل پلی دانلود از کافه بازار دانلود از مایکتویژه دستگاه های iOS
دانلود از اناردونی