«مردی از دیار دور» نوشته حسین نیری (۱۳۵۰)، و بر اساس زندگی شهید سیدعلی ابراهیمی (۱۳۶۵-۱۳۳۷) است. در بخشی از کتاب میخوانیم: نیروها به ستون حرکت کردند. تا رسیدن به نقطهی شروع عملیات، یکی دو ساعتی راه بود. هوا تاریک بود و چشم چشم رانمیدید. در آسمان، خبری از ماه نبود. فرمانده به مسؤولین گروهانها گوشزد کرده بود که مراقب نیروهایشان باشند تاعقب نمانند. رضا و گروهانش، آخرین نفرات بودند. ستون نیمساعتی میشد که در راه بود. رضا انگار به دلش بد آمد که به معاونش گفت: «مهدیجان، حواست باشد من بروم تا ته ستون و برگردم. ممکن است کسیجا مانده باشد.» ـ شما بمانید. من میروم. ـ نه، بمان. خودم با یکی از بچهها کار دارم. رضا حرکت کرد. آرام از کنار نیروها گذشت. بیشتر از نیمیاز ستون گروهانش را رد کرده بود که ناگهان دید ستون تمامشد. از تعجب دهانش باز ماند. سریع برگشت و نفر آخر را صدازد. پرسید: «نفر پشت سری کجاست؟» نفر آخر برگشت و وقتی دید پشت سرش کسی نیست، متعجب گفت: «عجیب است! تا همین سه چهار دقیقهی پیشبودند.» ـ خیلی خوب، این پیام را به نفر جلویی بگو تا برسد به سرستون: نیروها برای رفع خستگی بنشینند. سیدعلی جلوی ستون گردان بود. میخواست به ستون پیامبدهد که چند دقیقهای برای استراحت بنشینند. یک دفعه از انتهای ستون پیام به نفر اول ستون رسید: نیروها برای رفع خستگی بنشینند. فرمانده حدس زد اتفاقی افتاده. سر ستون را به معاونشسپرد و رفت طرف انتهای ستون. همین طور که میرفت، صدایرضا را شناخت. داشت بر سر نیروهایش فریاد میزد. رضا بادیدن سیدعلی گفت: «دیدی آقاسید! نزدیک بود دستی دستی ایندو تا کار دستمان بدهند.»
ویژه دستگاه های Android
دانلود از گوگل پلی دانلود از کافه بازار دانلود از مایکتویژه دستگاه های iOS
دانلود از اناردونی