«سفر ناتمام» نوشته اصغر فکور(-۱۳۳۹)، بر اساس زندگی شهید جلالالدین موفق یامی(۱۳۶۵-۱۳۳۹) است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
ـ آهای، فکر کردی این جا مسافرخانه است؟
پسر جوان دستش را روی در گذاشته و گردنش را بالا گرفتهبود. جلال به ابوالفضل نگاه کرد. پسر جوان پوزخند زد و هیکلش را در قاب جا داد.
ـ ما این خانه را به دو نفر اجاره دادیم، نه صد نفر.
جلال با اشاره چشم و ابرو حرفهای پسر جوان را تائید کردو لبخند زد.
ـ بله! شما درست میفرمایید امّا این دوست من بیشتر از دوساعت نمیماند. میخواهیم با هم ریاضی کار کنیم.
پسر جوان شانه بالا انداخت و زیر لب گفت: «نچ، نمیشود. یعنی خرج دارد. دو تومان بده، خلاص!»
ابوالفضل دستش را روی شانه جلال گذاشت و سرتکان داد.
ـ باعث زحمت شدم. انشاءالله یک فرصت دیگر.
جلال دست او را گرفت و به طرف پسر جوان برگشت.
ـ عباسآقا، دوست من از آن طرف شهر آمده. خودت میدانیمشهد شهر کوچکی نیست. چطور راضی میشوی که برگردد؟
عباس لب و دهان جمع کرد و دوباره گفت: «دو تومان!»
جلال جیبهایش را گشت و پانزده ریال پول خرد را به طرفعباس گرفت.
ـ پنجزار طلبت باشد.