«بچههای کوهستان (خاطرات سیدرضا موسوی)» زیر نظر احمد دهقان، جلد چهارم از مجموعه کتابهای بچههای ایران است که دربردارنده خاطرات سربازان پر افتخار دوران دفاع مقدس است.
در مقدمه کتاب میخوانید:
سربازانی که به خاطر ما جنگیدند، امروز بعضیشان مینویسند، بعضیشان ساکتاند، بعضیشان هم میگویند که چه کردهاند و چهها که ندیدهاند.
پارهای از این نوشتهها و حرفها، میآید روی سینه سفید کاغذها و خوانده میشود. گاهی از این همه دلاوری بچههای کم سن و سال آب و خاکمان شگفتزده میشویم. گاهی هم فکر میکنیم اگر این نوجوانها نبودند، چه بلایی سر مملکتمان میآمد؟
مجموعه کتابهای «بچههای ایران» حاصل همت و تلاش احمد دهقان است. بعضی از این کتابها، با گفتوگویی حضوری گردآوری شدهاند و بعضیها بر اساس خاطراتی که سالها پیش منتشر شده، تدوین شدهاند که همهاش خواندنی است. شاید در فرداهایی دور، کسانی بیایند و این خاطرات را کنار هم بگذارند و در آیینه این خاطرات، چهره نوجوانهایی را در جنگ ببینند که در پشت آن سیمای یک ملت بزرگ پیداست.
بخش کوتاهی از یک خاطره را میخوانید:
بیستم آبان ۱۳۵۸ بود. چند تا فرم داده بودند که باید میرفتم منطقه و امضاء میگرفتم. با علیجان فدایی که راننده بود و آذوقه میبرد منطقه، دو تایی راهی شدیم. من در «گروه ضربت» بودم. تازه انقلاب پیروز شده بود و بعضی گروهها در غرب کشور دست به شورش زده بودند. گروه ضربت وظیفه داشت تا با این گروهها بجنگد و آنها را سر جایشان بنشاند.
بگذارید اول از خودم بگویم. دوران کودکی و نوجوانی و جوانیام، در یکی از شهرهای مرزی ایران و عراق به نام سرپلذهاب سپری شده است. در کودکی و نوجوانی، پُر شر و شور بودم. با بچههای محل و مدرسه، دائم دنبال بازی و دعوا و کشتی بودیم. منتظر بودیم زنگ تفریح را بزنند تا بریزیم توی حیاط خاکی مدرسه و کشتی بگیریم. حتی توی کلاس حریفها مشخص میشدند که در حیاط وقت تلف نشود! من همیشه پای ثابت کشتیهای توی حیاط مدرسه بودم.