«مثل صدای پرنده» نام روایتی داستانی بر اساس زندگی شهید سیدعلی حسینی است که میترا صادقی آن را نگاشته است.
شیپور خاموشی را که میزدند، سربازها باید روی تخت میخوابیدند تا چراغها خاموش شود. بعد از خاموشی، نوبت افسر نگهبان بود که میآمد و به سالنها سرکشی میکرد تامطمئن شود نظم همیشگی برقرار است.
سیدعلی آن قدر منتظر شد تا صدای پای افسر نگهبان دورشد. مطمئن شد که از سالن شماره چهار بیرون رفته و درِورودی را رد کرده و وارد محوطه شده. سیدعلی میدانست که حالا نگهبانهای کنار برجک، جلوی در به افسر نگهبان سلام نظامی دادهاند و او بیحوصله آزادباش گفته و رفته تا توی اتاق گزارشش را بنویسد.
سیدعلی بلند شد و روی تخت نشست. محمود که روی تخت بالایی خوابیده بود، خم شد. دو نفر از تختهای کناری هم به طرف تخت سیدعلی آمدند. سیدعلی کاغذی را از توی کلاهش بیرون آورد و باز کرد. نوری که از پنجره خوابگاه توی اتاق میریخت، تخت را روشن کرده بود. سیدعلی آرام و خفه گفت: «به فرمان آیت الله خمینی، ماندن در پادگانها جایز نیست.»
پچ پچی در گرفت. محمود دست دراز کرد و کاغذ را گرفت ودر روشنای نوری که از بیرون میتابید، خواند. بعد کاغذ را به تخت بغلی داد.