سیروس همتی (۱۳۵۱)، نمایشنامهنویس است.
این کتاب در بردارنده سه نمایشنامه به نامهای «یک شاخه گل سرخ»، «جاثلیق» و «جناب هالو» است.
در بخشی از نمایشنامه «جناب هالو» میخوانیم:
«آقایون، سفره پهنه، بفرمایین حاجیخوری.
[ جماعت میخندند ]
آقا، هُل نده!... هُل نده!
[ جماعت دورتادور سفرههای چیدهشده مینشینند و شروع میکنند به ولیمهخوری. مشرضا کنار ِمسجد است. در همین حین، کشیکچی وارد مسجد میشود. مشرضا مانع او میشود ]
کشیکچی: بهبه بهبه! مشرضا، انشاءالله قسمت شوما.
مشرضا: امشب ضیافت بزرگاست، بفرما، بفرما سدّ معبر نکن!
کشیکچی: اینجا که دیگه بزرگ و کوچیک نداره.
مشرضا: ببین التماس نکن. اولاً جای سوزن انداختن نیست، دوماً فقرا و بقالها، دلّاکها و حمّامیها و خیاطها و آبحوضیها و الی ماشاءالله[ مکث ]فردا شب انشاءالله. بفرما، بذار به کارمون برسیم.
کشیکچی: کار من مهمتر از شکمه.
مشرضا: میخوای که به این بهونه بذارم بری تو. کور خوندی!
کشیکچی: کار واجب دارم.
مشرضا: حاجی سرش شلوغه.
کشیکچی: تو بهش بگو. بگو که من اومدم.
مشرضا: مگه عقلم پارهسنگ ورداشته. اون وقت میزنه تو گوشم و من رو از اینجا میندازه بیرون. اون وقت همون بلایی رو که سر تو آورد سرِ منم میآره.
کشیکچی: واسه چی بندازدت بیرون؟
مشرضا: واسه چی! واسه اینکه به من میگه مشرضا من داشتم با دو تا آدمحسابی حرف میزدم اون وقت تو...»