«بیژن و منیژه» نمایشنامهای به قلم محمود عزیزی( -۱۳۲۳)، نمایشنامهنویس ایرانی است. این نمایشنامه، برداشتی آزاد از داستان بیژن و منیژه از شاهنامه فردوسی است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«منیژه: باز من، مرد بازرگان.
رستم: دیگر چه میخواهی؟ به سان هرزهزنان میمانی اما... همراهت کجاست؟
منیژه: آن جا در آن گوشه، مرد بازرگان، توهین کردی، توهین میکنی هنوز. ناشناخته، چگونه میتوانی قضاوت کنی؟ چه میدانی که در دل این هرزه زننما چه میگذرد. چه میدانی که من از چه جایگاه و منزلتی برخوردار بودم و حال به خاطر تمنای دلم، دربدر و درمانده شدهام. مردی را میخواهم که از دیار ایران است. من دخت افراسیابم. دلدادگی من به او، خشم پدر برافروخت. هم من سرخورده شدم و هم آن جوان از دیار ایران گرفتار. او هم ا کنون در چاهی زندان است. من از توی بازرگان میخواهم تا اگر تبار او را میشناسی، آنان را آگاه کنی روز وشب در پی هم میگذرند و او از میان میرود و من در پی او. نام او بیژن است و دیگر هیچ نمیدانم. تنها میتوانم این نشان از او بر تو گویم که او رخساری دارد به گونهی سیاوش، سیاوشی که من ندیدهام ولی رخسار او زبانزد عام و خاص است. او از تبار خود چیزی نمیگوید ولی دلیر مردی است بیهمتا.
رستم: ای زن، قبل از این که خشم من فزونی گیرد از این جا دور شو. من نه تبار دل داده تو را میشناسم و نه از ایرانیان کسی. چگونه فکر میکنی؟ من بازرگان هستم. ولی اگر بخواهی میتوانم دستور دهم تا طعامی برای تو و همراهت فراهم کنند تا بتوانی به دلدادهی خود غذای گرم دهی. باشد تا او و تو را افراسیاب ببخشد و هر دوی شما از بند رها شوید.»