«اپرای علیبابا و چهل دزد» نوشته محسن شیخی، نویسنده ایرانی است. این اپرا، برداشتی آزاد از داستان «علی بابا و چهل دزد بغداد» است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«علیبابا: حالا دیگه بی سر صدا
باید بریم نزدیک غار
پنهونی سر در بیاریم
از این غار سیاه و تار
(کاملاً نزدیک غار میشوند.)
جلّی بریم سراغ ورد
تا در غارو باز کنیم
زندگی رو کرده به ما
پس نباید ما ناز کنیم
(افکارش را متمرکز میکند تا ورد سردسته را به خاطر بیاورد.)
ورد در غار چیچی بود
فوری باید یادم بیاد
بخونیمش در وابشه
وقت نداریم خیلی زیاد
گوش سیاه: (باریتم وابی وابی) عرو عرو عر عرو عرو عر
(علیبابا پس از اندکی تامل ورد را به خاطر میآورد.)
علیبابا: وابی وابی جلی وابی
ووبی وبی جلی ووبی
جلی وابی جلی ووبی
شاپیتا پیتام چلی ووبی
(در غار باز شده علیبابا با دیدن جواهرات حیرتزده میشود. گوش سیاه گوشهایش را تکان میدهد و میخواند.)
گوش سیاه: عر... عر... عر... عرعرعر...
(علیبابا زبانش باز میشود.)
علیبابا: وای خدا جون چی میبینم
درّ و جواهر و طلا
چه گنجی اینجا خوابیده
ندیده هیچکس تا حالا
(رو به گوش سیاه)
حال میکنی آقا خره
اینا همش پول و زره»