«سلمان محمدی» نوشته ابوالفضل ورمزیار (۱۳۴۶)، نمایشنامهای بر اساس زندگی صحابه مکرم پیامبر (ص) سلمان فارسی است. در بخشی از کتاب میخوانیم: روزبه مشغول جمع کردن وسایل کشاورزی است. که ناگهان سه غلام زنگباری، سیه چرده و قویهیکل در حالیکه چوب و تازیانه میچرخانند؛ فریادهای مبنی بر فرار روزبه میکشند. هر یک از آنها حلقهی بندگی به گوش دارند. روزبه: همانکه از تخمهی سامری است، پیرزنک یهودی هنوز خورشید ننشسته! هر سه او را در بر میگیرند و بیپرسش و پاسخ به ضرب و شتم روزبه میپردازند. رامون؛ درشت هیکل و پنجاه ساله است. او سفید پوست است و چشمهایی زاغ دارد. موهای بور سفید خود را با زنجیری نقرهای پشت سر بسته است. رامون، دو حلقه طلایی بزرگ به گوشها دارد. روزبه از پی سه غلام میآید. او به نظاره میایستد. رامون از مضروب شدن روزبه احساس رضایت میکند. روزبه نمیخواهد با رامون روبهرو شود. روزبه: نزنید! روزبه هنوز به کار است. لختی نیست که آخرین را نشاندهام. چهار نخله نهال بیشتر کاشتهام! نزنید! اولی: چوب را باید زد، تازیانه را باید خورد! دومی: این هم چون هزار چوب و تازیانهای که نخوردهای. سومی: به خیالت ارباب افلیج است و تو هر چه خواهی، میتوانی کنی! (لکنت دارد.) روزبه: اما من که نگریختهام! دومی: در اندیشهاش که بودی! روزبه: دو پایت بر زمین است و از اندیشه که اینجاست، چه خبر داری؟ سومی: گستاخی و روده درازی! (تأکیدی خطاب میکند.) اولی: در حجاز، دهها هزار غلام و کنیز از هفتاد ملت دنیا به اسیری گرد آمدهاند. در میان همه آنها، این یکی از پستترین تبار است و گستاخترین ایشان، همین عجم فرومایه است. سومی: (سر روزبه را بلند میکند.) زبانش کوتاه کنیم؟ روزبه: این کیفر کدام گناهی است که نکردهام؟ دومی: به گناه وَهم ارباب و کیفر کینهی ما که در این آفتاب سوزان، تشته و گرسنه، در پی تو، دو صحرا را دویدهام!»
ویژه دستگاه های Android
دانلود از گوگل پلی دانلود از کافه بازار دانلود از مایکتویژه دستگاه های iOS
دانلود از اناردونی