«ناامنی» نوشته هاله مشتاقینیا، «نگاهی به یک سو از هزارتوی این شهر» نوشته مرضیه ازگلی (۱۳۵۶)، «پلی از جنس شیشه» نوشته نگار نادری است که به مناسبت برگزاری بیست و هفتمین جشنواره بینالمللی تئاتر فجر منتشر شده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«زن: یک ربعی بود که منتظر بودم. منتظر تاکسی. یه تاکسی از دور پیدا شد. تاکسی سفید با خط نارنجی. یک ربعی بود که منتظر وایستاده بودم. چند تا ماشین از کنارم رد شدند، بوق زدند، نگه داشتن، اما من سوار نشدم. من منتظر تاکسی بودم. ساعت هشت شب، ۲۴ خرداد، برای یه تاکسی دست تکون دادم، یه تاکسی سفید با خط نارنجی. من سوار تاکسی شدم، همون تاکسی سفید با خط نارنجی.
مرد: اون وقت شب یـادم نیست چیکار میکردم. شاید در حـال پایین کشیدن کرکرهی مغازه بودم. یا در حال فروش یه جنس از مغازه یا در حال چونه زدن با مشتری... چه فرقی میکنه مثل همهی روزها، حتماً منم مشغول کاری بودم.
زن: میدونست، بهش گفته بودم. قرار بود اول برم خونهی پدرم، بعد هم زیارت، از اونجا هم میخواستم برم خونهی دوستم. شمارهش رو داشتم میخواستم بهش زنگ بزنم.
مرد: اون روز هم خسته بودم، مثل روزهای دیگه، کارم زیاده. از صبح تا شب سگ دو میزنم برای یه لقمهی نون. خسته بودم[ مکث]. خستهام، خسته از کار، زندگی، حماقت و....
زن: رفتم زیارت. شمارهی تلفن رو تو کیفم لمس کردم. باید بهش زنگ میزدم. میخواستم ببینمش. رفتم کنار تلفن عمومی پسر یا دختر یادم نمیاد یکی تو کیوسک تلفن ساعتها حرف میزد. به شیشه کوبیدم. چپ چپ نگاه کرد. بعد اومد بیرون. زنگ زدم شوهرش گوشی رو برداشت. آدرس خونه رو داد. اون پسر یا دختر دوباره رفت تو کیوسک. اون چپ چپ نگام کرد.
مرد: چه فرقی داشت اون روز هم مثل همهی روزها، آدمهایی مثل من روزهاشون شبیه هم، قبول نداری؟»