«زندگی شاید...!» نمایشنامهای به قلم نصرالله قادری و «عاشقانه تا هشت بشمار» نمایشنامهای نوشته چیستا یثربی است و به مناسبت چهارمین جشنواره تئاتر رضوی در سال ۱۳۸۵ منتشر شده است.
در بریدهای از کتاب از نمایشنامه زندگی شاید ... میخوانیم:
«اشرف: جالبه! به همین سادگی؛ بریدم! تو مهمترین و سرنوشت سازترین عملیات شاخه نظامی حزب رو رها کردی و به سادگی میگی بریدم. چرا؟
جلال: چون هرکسی یه گنجایشی داره و من سرریز کردم. من دیگه نمیتونم!
روزبه: تو بهتر از هرکسی میدونی که موفقیت و پیروزی در این عملیات، وابسته به عملِ فقط یک نفره؛ یک نفر که متأسفانه اون یه نفر هم تویی! کافی یه فقط آخرین قسمت اون بمب لعنتی رو مونتاژ کنی. همین!
اشرف: ببین جلال، همه افراد شاخه نظامی حزب با تمام قدرتی که دارن، بدون تو هیچ کاری نمیتونن بکنن! و خودت میدونی چرا.
جلال: متأسفم.
اشرف: تو خیال میکنی حزب در حق ناتاشا و تو کوتاهی کرده؟
جلال: نه.
اشرف: پس چی؟
جلال: هیچی.
روزبه: هیچی؟ به همین سادگی؟
جلال: آره به همین سادگی! به سادگی مرگ یه انسان. به سادگی فشار یه شاسی و یه انفجار! به سادگی یه انقلابِ رویایی که تو ذهن شماست.
اشرف: جلال اون مُرده و هیچ کس کاری نمی تونه بکنه. این رو بفهم. آیا کسی میتونست و نکرد؟
جلال: نه!
اشرف: خب. خودت بهترین شاهدی که حزب، سه بار اون رو فرستاد شوروی و این بار، بهترین دکترها رو از شوروی آوردیم؛ اما نشد. این سرطان لعنتی تو تمام رگ و ریشه بدنش نفوذ کرده بود. درسته؟
جلال: اما باید یه راه نجاتی باشه. همیشه یه راه نجاتی هست.
اشرف: وقتی علم به بن بست میرسه؛ یعنی اینکه هیچ راهی نیست!»