داستان چه دیر در مورد زندگی دو انسان است که در شلوغی شهر با روحیاتی در تضاد هم، نا امید از همه جا یکدیگر را پیدا میکنند. این داستان درباره دغدغههای یک زن امروزی و مشکلات او صحبت میکند. مهکامه رحیم زاده نویسنده رمان یلدا، رهایی و مجموعه داستانهای اتاق صورتی و ردپای حلزون است.
از متن کتاب:
غروبِ روز چهارشنبه بود. در پی یک روز پرکار، روی کاناپه دراز کشیده بودم و کتاب میخواندم. صدای زنگ در را شنیدم. نیکو بود. در راهرو را باز کردم و به انتظارش ایستادم. پلهها را سنگین و لَخت، مثل زنان باردار، بالا آمد. قلبم از دیدنش فشرده شد. بعد از آن ماجرا، هر وقت او را میدیدم، چنین حالی به من دست میداد. حاضر بودم هر کاری که از توانم برمیآید، انجام دهم تا او را این طور خسته و غمگین نبینم.
جلو رفتم و صورت رنگپریده و سردش را بوسیدم و حالش را جویا شدم. سرش را پایین انداخت و گفت که بد نیست، اما هنوز نمیتواند چهارشنبهها عصر در خانه بند شود. بغلش کردم. سرش را روی شانهام گذاشت. پشتش را نوازش کردم و به او اطمینان دادم که گذشت زمان همه چیز را عادی خواهد کرد.