«هملتِ داگ، مکبثِ کاهوت» نوشته تام استوپارد (۱۹۳۷)، نمایشنامهنویس انگلیسی چکتبار و برنده جایزه تونی و اسکار است.
ویرگولی که هملتِ داگ، مکبثِ کاهوت را از هم جدا میسازد، به یکیشدن دو نمایشنامه که عناصری مشترک دارند کمک میکند: نمایشنامۀ نخست بهسختی بدون دیگری نمایشنامه است که آن هم نمیتواند بدون اولی اجرا شود.
در بخشی از این نمایشنامه میخوانیم:
حادثه در پذیرایی یک آپارتمان رخ میدهد. رعد و برق. سه جادوگر در نوری اندک.
جادوگر اول: چه زمان دگر بار، ما سه نفر یکدیگر را ملاقات خواهیم کرد؟ در رعد، برق یا باران؟
جادوگر دوم: آن زمان که جار و جنجال فرونشیند، آن زمان که نبرد پیروز شود و بازندهاش را بازشناسد.
جادوگر سوم: پیش از برچیدهشدن خورشید خواهد بود.
جادوگر اول: کجا؟
جادوگر دوم: نزدیک بوتهزار.
جادوگر سوم: آنجا برای ملاقات با مکبث.
همه: زیبایی زشتی است، و زشتی زیبایی است. میان مه و هوای ناپاک دست و پا میزنیم.
(چهار ضربۀ طبل.)
جادوگر سوم: طبل! طبل! مکبث فرا میرسد.
(مکبث و بنکو وارد میشوند.)
مکبث: هرگز چنین روز زشت و زیبایی ندیدهام.
بنکو: تا فورس چقدر راه مانده است؟ اینها چه هستند، چه خشکیده و چه ژندهپوش، به ساکنان زمیـن نمیمانند، با این حال هنوز روی زمیناند؟
مکبث: سخن بگویید اگر میتوانید! شما چه هستید؟
(جادوگرها به دور مکبث حلقه میزنند.)
جادوگر اول: همه درود میفرستند، مکبث! درود بر تو، ارباب گلامیز!
جادوگر دوم: همه درود میفرستند، مکبث! درود بر تو، ارباب کودور!