از غروری که میتوانستم به عنوان تکیهگاهی برای دختر جوان داشته باشم تهی شدهام و میتوانم با خیل راحت وقت له کردن ته سیگارم در پیچ یک خیابان شلوغ کمی مکث کنم، سالها را به ثانیه تقسیم کنم و رد چهار ثانیهای که ته سیگار را شکنجه میدهم زندگیام را از نظر بگذرانم، بعد هم به دختری که منتظر است از سر راهش کنار بروم نگاه کنم و بگویم "بعضی مردها چهارشنبهها اینطوری میشن." و او بگوید: "امروز که یکشنبه است!"