«اندلس، تیغ برهنه» نمایشنامهایست به قلم ابوالفضل ورمزیار (۱۳۴۶) و به وقایع تاریخی فتح اسپانیا توسط مسلمانان قرن دوم هجری میپردازد.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
یک نور موضعی بزرگ، فقط قسمتی از بارگاه خلیفه اموی سلیمانبنعبدالملک را روشن میکند. خلیفه پشت به تماشاگران در مکان مرتفعتری ایستاده. موسی در حالیکه رو به تماشاگران دارد زانو زده است. مانند این است که از خلیفه تازیانه خورده باشد. نخستین گفتار موسی را خلیفه نمیشنود.
موسی: (باخود) حدوث و سرنوشت آدمی در ید خداست؛ اما سرانجام و سرنوشت آدمی در کف خویش است. خوب بزیید، به سواری ماند که رکاب استر زندگی بر کشیده و لگام بر آن نهاده. و اگر دون بزیید، از پی استر زندگانی آنسان میدود که نفس بر نیاید. گهی زمانه عز است، گهی زمان فرود. گهی زمانه سوگ است، گهی زمان سرور، فلک ای فلک ای فلک!
خلیفه بر میگردد. موسی رو به خلیفه است. خلیفه چندین تازیان در بین دیالوگهایش میزند.
خلیفه: خدمتگزاران دون، آیا فرشتگان آسمانی ناظرند که چگونه بندگان زمینی به ناسپاسی بر ولی نعمتشان جسارت میکنند؟ آن هم خلیفهای که از جانب خدا به حکومت بر مسلمین مأمور شده و امیرالمؤمنین نام گرفته. از اغماض و ملاطفت من بهرههای سوء میبرند؛ فرومایگانی که به شبانی زیبندهترند تا راندن توسن فرمانروایی و تکیه بر بالش حکمرانی. ای فرشتگان، بنگرید گوسفند چران گرگ سیرت را. (مکث) زیانت را در آن سوی دریا به امانت گذاشتهای موسیبننصیر؟ (مکث) طلب عفو کن، عذر تقصیر بخواه، حرفی بزن، حرفی بزن!
موسی: هنوز نمیدانم گناه من چیست؟ اگر خشم شما به سبب گناه من باشد یا سعایت حاسدان و یا بیتدبیری...
خلیفه: خاموش، فرومایگی تا به این حد!