«پلههای یک نردبان: بازی در سه پرده» نمایشنامهای از بهمن فرسی (۱۳۱۲)، نمایشنامهنویس معاصر ایرانی است. داستان این نمایشنامه درباره سرقتی است که در انبار یک شرکت ساختمانی به نام اشراق رخ داده است.
در بخشی از این نمایشنامه میخوانیم:
امنیۀ جوان: باز که گرفتی نشستی؟!...
امنیۀ پیر: آبلمبوم کرد... من دیگه بنیۀ اینجور مأموریتها رو ندارم. (مینالد.)
امنیۀ جوان: شوفر شهری معرفتش به از این نمیشه (به تصویر ذهنی رانندۀ کامیون) فقط تو اتاقِ بار جا داری؟! به هم میرسیم...
امنیۀ پیر: (نالان) ای... توفیر نمیکنه، برسید و نرسید باز هم توفیر نمیکنه. همه پوستند و همه دباغ، همه هم گوشبهزنگ فرصت و نوبت... اهو... اهو... (سرفه میکند و کمرش را میچسبد.)
امنیۀ جوان: چطور میشد اگه یکی از اون دهاتیهاییرو که بغلدستش نشونده بود میفرستاد بالا، حالا من خودمو نمیگم، لااقل تو رو پیش خودش جا میداد، چارقدم راه هم که بیشتر نبود.
امنیۀ پیر: لابد به وقتش نشونده که حالا نمینشونه... کرایه که بهش ندادهی!؟...
(لحظهای هر دو خاموش میمانند.)
امنیۀ جوان: میگم...
امنیۀ پیر: میگی چه؟
امنیۀ جوان: اون حکم رو یه نگاه دیگه بکن ببین یه وقت عوضی نیومده باشیم (به فاصلۀ نزدیکی در مسیر جاده اشاره میکند.) آخه یه انبار هم اونجاس.
امنیۀ پیر: (بیحوصله) دلت خوشئه... برو دررو بزن بالاخره یهسگی واق میکنه معلوم میشه دیگه...