«من یه آدم دیگه نیستم. من توام.»
«زخمهای عمیقِ زمینِ بازی» نوشته راجیو جوزف (۱۹۷۴) نمایشنامهنویس آمریکایی است. او از دانشگاه آکسفورد در رشتهی نویسندگی خلاق فارغالتحصیل شد و بعد از آن به سپاه صلح پیوست و سه سال در سنگال خدمت کرد.
«زخمهای عمیق زمین بازی» به رابطهی دونفر از هشت سالگی تا سیوهشت سالگی میپردازد. زمان در طول نمایش مدام به عقب و جلو میرود. داگ و کایلین از دوران ابتدایی و از اتاق پرستاری مدرسه با دردها و زخمهای هم آشنا میشوند و در طی سالها وقتی گاه با چند سال فاصله یکدیگر را میبینند به عمیقتر شدن زخمهایشان پیمیبرند، سعی میکنند تسکین هم باشند و در نهایت برای بهبود هم از هیچ تلااشی فرو نگذارند.
نمایشنامه، رابطهی دوستانه و عاشقانهی دو نفر را، با زخم های عمیقی که دارند، نشان میدهد.
در بخشی از نمایشنامه میخوانیم:
کایلین: این جای زخم منه داگی. عین یه ریل ترن توی معدهام پیچ میخوره. تو تنها قهرمان تو این کره خاکی نیستی.
[به آرامی سر داگ را لمس میکند. داگ صورت کایلین را میان دستانش میگیرد در حالی که دستان داگ روی لباس کایلین مانده است.]
کایلین: تو حتی شبیه اونم نیستی. تو گفتی اون یه فرشته بود با یه نگاه احمقانه.
داگ: یادته.
کایلین: آره لعنتی، اون فرشتهی لعنتی رو یادمه.
[برای لحظهای آنها به سمت هم خم میشوند.]
داگ: کاش میتونستم کاری رو با تو بکنم که تو با من کردی. [سکوت] کاش میذاشتی. [سکوت] هی به من نگاه کن. من قبلاً هم روی اون سقف رفته بودم.
کایلین: میدونم.
داگ: اون روزی که همدیگرو دیدیم، تو دستم رو پاک کردی.
کایلین: میدونم.
داگ: فکر میکنی ما میتونیم از اینجا بریم بیرون؟ فکر میکنی ما بتونیم خودمون سر از همه چی دربیاریم؟ هرجای دیگهای بریم؟
کایلین: هر جای دیگه.
داگ: آره هر جا.
کایلین: من نمیتونم.