«عشق در قفس پرنده» نام نمایشنامهای از چیستا یثربی (۱۳۴۷) است.
ایمان، جوانی حدود بیست و هفت هشت ساله، با تخته سه لای نقاشی اش روی نیمکت پارک نشسته است و سعی میکند روی کاغذ، منظرۀ روبرویش را نقاشی کند. مدام طرحی میکشد، سپس با نارضایتی کاغذ را مچاله میکند و دوباره طرح جدیدی را شروع میکند. چهار پنج طرح را مچاله میکند که محسن، پسری با لباس فقیرانه و شلوار وصله دار، در حالی که پرندهای در دستش است، نزدیک میشود و به نقاشی ایمان نگاه میکند. محسن همهی جملات را با لکنت بیان میکند. ولی در متن فقط جمله های اولیه با لکنت نوشته شده است. در حالی که در اجرا باید شرط لکنت زبان محسن رعایت شود. در پس زمینه، سایهی جوان و پسر خردسالی دست در دست هم دیده میشود که دور میشوند.
محسن: (با لکنت) چی... چی... چی داری میکشی؟
ایمان جوابی نمیدهد. در حال نقاشی کشیدن، شعری را زیر لب زمزمه میکند.
از کرانه های سرخ آفتاب،
شعری باید اتفاق میافتاد،
اسبی با یال سپیدش در باد،
شتابان به سوی خانه من میرفت،
خبر زود رسید،
افشاء شد،
همه گفتند لعنت،
و من گفتم،
پیش از به دنیا آمدنت،
عاشقت بودم...
محسن: د... د... درخته، مگه نه؟
ایمان: آره، مثلا".