در خانهام سپیده رخ نمیدهد.
تنها شب است که جولان میدهد.
صبحِ هر روز حرف از شبِ دیروز است و هراسِ حادثه آتش به جانِ همسایه انداخته.
من به تمامِ رفتگانِ خودم فکر میکنم.
به عمویِ جوانام که در سیاهیِ شب گم شد.
به پدربزرگِ پیرم که در شلوغیِ بازار گم شد.
و به تلّی که او را شبی تند و تلخ از تابستان
باد با خود برد.
...