سیامک گلشیری (۱۳۴۷)، نویسنده و مترجم است.
گلشیری تا کنون بیش از پانزده رمان و چند مجموعه داستان منتشر کرده و برگزیده جوایز مختلف ادبی شده است.
در بخشی از «آخرین رویای فروغ» میخوانیم:
«گفت مرد تعریف میکند که یک سال پیش یک روز عصر با پسرش میآیند آنجا و توی ساحل مینشینند؛ شاید همان اطراف، نزدیک جایی که امیر و دوستانش نشسته بودند. آن وقت مرد به سرش میزند که با پسرش بروند توی آب. لباسهایشان را درمیآورند و میزنند به آب. همانطور که دست همدیگر را گرفته بودند، چند متری جلو میروند. فکر میکردند حتا تا چند متر جلوتر هم همانطور کمعمق است. به خاطر همین دست همدیگر را رها میکنند و میروند جلوتر. همهچیز تا چند دقیقه خیلی خوب بوده. تا اینکه یکدفعه مرد میبیند پسرش نیست. غیب شده بوده. ظرف مدت خیلی کوتاهی ناپدید شده بوده. مرد اول فکر میکند پسرش دارد با او بازی میکند. اما بعد که میبیند هیچ خبری از او نمیشود، بلندبلند صدایش میکند. چندبار میرود زیر آب و بعد تا جایی که میتواند از ساحل دور میشود. تمام آن اطراف را دیوانهوار شنا میکند، اما دیگر بیفایده بوده. آب پسر را با خودش برده بوده. آن وقت شروع میکند به فریاد زدن».