جبران خلیل جبران (۱۸۸۳-۱۹۳۱) نویسنده و شاعر آمریکایی لبنانیتبار است.
کاروانها، قصیدهای بلند، موزون و مقفی که شامل دیدگاههای فلسفی و اخلاقی جبران است و طوفانها، شامل ۷ داستان کوتاه و نوشتههای گونهگون دربارهی حیات، مرگ، روح، وحدت وجود و... است.
در بخشی از کتاب به نام «پادشاه در بند» میخوانیم:
«آسوده باش ای پادشاه اسیر! زیرا که رنج تو در زندان، از محنت من در زندان جسم بیشتر نیست.
بمان و شکیبایی کن، ای پرهیبتِ نستوه! ناشکیبایی در برابر دشواریها، تنها شغالان را سزد و پادشاهِ گرفتار در بند را جز به سُخره گرفتن زندان و ریشخند کردن زندانبان، سزاوار نیست.
ای صاحب عزم و اراده! لختی آسوده باش و مرا بنگر که در میان بندگان زندگی، با تو که در پشت میلهها گرفتار آمدهای، تفاوتی ندارم. تنها تفاوت من و تو در آن است که رؤیایی هراسانگیز، روح مرا میآزارد، اما از نزدیکشدن به تو وحشت دارد.
ما هر دو از میهن خویش تبعید شدهایم و از خانواده و عزیزان دور افتادهایم. پریشانی را از خود دور کن و همچون من بر گذر روزها و شبها، شکیبا باش و ناتوانانی را که به شمارهی بسیار ـ و نه با عزم و ارادهی خویش ـ بر ما چیره شدهاند، ریشخند کن.
غرّش و فریاد را چه سود، آن گاه که مردمان ناشنوایند و هیچ نمیشنوند؟
من نیز پیش از تو، در گوش آنان فریاد برآوردم، اما جز اشباح تاریکی، کسی صدایم را نشنید.
من نیز در میان آنان به جستجو برآمدم و ایشان را دو گونه یافتم: یکی ترسویی که در برابر گرفتاران در غل و زنجیر، قامت افراشته و دم از شجاعت میزند؛ و دیگری ناتوانی که در برابر زندانیان پشت میلهها خود را توانمند و پرصلابت وانمود میکند.»