سیده مریم خامسی (۱۳۷۱)، شاعر است.
در یکی از سرودههای این کتاب میخوانیم:
«صدایم کن... از این خواب زمستانی صدساله!...
بلند صدایم کن... خوابهای من عمیقاند!
فریاد بزن... تا بفهمم از همان موقع که او رفت، زمستان هم رفت...
گرچه سرما هنوز برفهای خانه را آب نکرده، اما بلند صدایم کن تا بدانم زمستانم رفته...
تا دست از ساختن آدمبرفی بردارم... تا دکمههای پیراهن قدیمیام را، هویج رسیدهی باغچه را، کلاه بافتنی دوستداشتنیام را فدای یکمشت گلولهی برفی نکنم!...
تا خودم با دستهای خودم نسازم این مجسمهی برفی را که روزها ایستاده زل می زند در چشمهایم و شبها آرامش سیاهم را میبلعد...»