«درخت وهم» مجموعه شعری از فرشید خیرآبادی (۱۳۵۸) است.
خیرآبادی در خصوص سبک و ساختار اشعار خود میگوید: «ساختار شعرم (شعر همان هنر) رابر شعر آزاد استوار میکنم، نه وامدار ساختار کهن، نه حتی نیمایی. از کومهی شاملو نیز کوچ میکنم و میروم تا از پستمدرنیزم بگذرم و به شعر آزاد برسم.
در رفتنهای مدام، آرام آرام واژگان، مفهوم واژهنامهای خود را رها میکنند و معنای جدید میگیرند. دستور زبان میشکند و گاه درهممیپاشد. چند معنایی و بیمعنایی حادث میشود و حضور مخاطب هنر به عنوان رکن سوم اثر حلول میکند. آنسان که همهی هنر به اوج موسیقی میرسد، من نیز، به حوصلهی موسیقی نزدیک میشوم.
«هنر میرود و من پسِ او میدوم.»
در نمونهای از اشعار این مجموعه میخوانیم:
بسانِ پرنده که پر زَد زِ دستانِ باد وُ
فرازِ بود وُ نبود وُ
پرگشود وُ شد سوی کرانههای باد
بسانِ پرندهی ناممکن
که نمیرد به بند وُ دربند
بال شد وُ زِ دستان شد وُ
همراهِ خاطراتِ موج وُ
موج سوارِ کرانههای جنوب
که از جانبِ شمال رَد میشد
او نیز گذشت
زِ خود وُ دستان گذشت
رد شد از خاری خاک وُ
خانهای درگیرِخاشاک وُ
خامیِ خیالِ خوب وُ
چه میدانی؟ که رفت
رغکی بود که جَست وُ
جانی که رَست وُ
باوری که رُست
در هوایی خوب
برای هلاکتِ خواستن