«تو معلم، من شاگرد عاشق» قطعات ادبی و یادداشتهایی از ندا سلطانی (۱۳۶۶)، نویسنده معاصر ایرانی است.
در بریدهای از کتاب میخوانیم:
دستهایش پر از شکوفههای نارس غروب
من نفس بریده و پنهان پشت برگهای قطور انجیر
چنان گرم که بودن نفس نفس میزند
چنان آشنا که غربت غریبگی میکند
خاکش جاری
امیدش محبوس و امیدوار
سفیدهایم به خاکستری گراییده
نورها به خاموشی
دستها به رهایی
به جدایی
رهایی
جدایی
کدامیک تلختر است؟