اریک آرتور بلر با نام مستعار جرج اورول (۱۹۰۳-۱۹۵۰)، نویسنده انگلیسی است.
او را بیشتر برای دو رمان مشهورش، «مزرعه حیوانات» و «۱۹۸۴»، میشناسند.
«دختر کشیش»، داستانی انتقادی است با دنیایی متفاوت و نگارشی سادهتر از هر چیز که اورول تاکنون نوشته است.
شخصیت اصلی داستان، دوروتی (دختر کشیش) است که در محیطی خشک، یعنی خانه پدرش (کشیش)، زندگی میکند.
دوروتی دختری است که از کودکی تحت تعلیمات خشک و تحجرگرایانه پدرش بزرگ شده است. هر چند دوروتی تا حدودی روحیهای منحصر به فرد دارد.
دختر کشیش، نماینده مسیحیتی پیش پا افتاده و متعصب است. وضعیتی که کشیش برای دخترش ایجاد کرده و مشکلاتی که دوروتی با آنها دست و پنجه نرم میکند (مانند بدهیها و فقر)، ذهنیت اصلی داستان است و دوروتی تا قبل از فراموشی و زندگی عادیش تنها به همین مسائل فکر میکند.
در بخشی از داستان، دوروتی فراموشی میگیرد و به دنیایی جدید پا میگذارد؛ دنیایی که کاملاً متفاوت از دنیای گذشته است و او تنها و درمانده از پس آن بر میآید.
دوروتی در داستان دچار کشمکشهای ذهنی در ارتباط با مذهب، فقر، پدرش، کلیسا و ... میشود.
در فصلی از کتاب، شاهد گفت وگوهای نیم خطی و کوتاهی از شخصیتهای بیخانمان داستان هستیم که دوروتی نیز جز آنهاست.
تجربه دوروتی از زندگی و کار کردن با کارگران فصلی لندن و خوشه چینی، آس و پاسی او و دوستان نیمهراهش و شعرهای تلخی که خوشهچینان در هنگام کار میخواندند، ایمان دوروتی را نسبت به عقاید مذهبی پدرش سست کرد و او دریافت که دیگر ایمانی مانند گذشته ندارد.
دوروتی، پدرش را به موجود عظیم و دیو صفتی تشبیه میکند که مادرش (آن پری کوچک زیبا رو) را تصاحب میکند.
این تنفر او منجر به گریز از مردها میشود و هرگز ازدواج نمیکند.