در بخشی از داستان میخوانیم :
او چیز زیادی بلد نبود، اما در عوض بلد بود ستاره ها را روشن كند . آخر زیباترین و درخشانترین ستاره ها گاهی خاموش می شوند و اگر یك شب ما در آسمان ستاره ای نبینیم كمی دلمان می گیرد… او در روشن كردن ستاره ها خیلی مهارت داشت و این تسلی اش می داد . بالاخره یكی هم باید این كار را بكند، یكنفر باید میان غبارهای كیهانی از سرما بلرزد، ستاره های خاموش را پیدا كند و بعد آنها را با آتش نیرومند و داغی كه از ستاره های دیگر آورده روشن كند ...