در بخشی از داستان میخوانیم: ببین فریده من با تو بیا نیستم می خواهی بری برو فریده : فریبا باید بیای من تو رو اینجا تنها نمیذارم : من نمیام هزار بار دیگه ام بگی جوابم نه، خدا رو شکر اینجا همه چیز دارم، بابا و مامان برام همه چیز گذاشتن فریده : من نگفتم چیزی برات نگذاشتن ولی تنها می خواهی چیکار کنی اگه مامانی هنوز زنده بود می گفت خوب میری پیش اون ولی اونم دیگه نیست : فریده تو به من کاری نداشته باش من اینجا راحتترم، خاله سهیلا هست فریده : اون از وقتی ازدواج کرده خودت خوب می دونی که اخلاقش کلی تغییر کره دیگه با ما رفت و آمد نمی کنه : فریده، من محتاج اون نیستم بزار اعصابم آروم باشه فریده سرش و تکون داد و از اتاقم خارج شد. نمی خواستم از ایران برم اینجا رو خیلی دوست داشتم پدر و مادرم اینجا بودند من کجا باید می رفتم. فریده : فریبا تلفن و جواب بده به سمت گوشی رفتم و برداشتم : بفرمائید سلام فریبا جون خوبی : سلام چرا اینجا زنگ زدی ؟ یعنی چی من شوهر خاله ات هستم زنگ زدم حالت تو بپرسم : ببین شهریار خان میدونی که خاله سهیلا ناراحت میشه پس لطفی کن دیگه زنگ نزن شهریار : باشه، معذرت می خواهم گوشی رو قطع کرد. شهریار پسر خیلی خوبیه و مهربونی ولی چون میدونم خاله سهیلا ناراحت میشه با اون صحبت کنم برای همین همیشه سعی می کنم ازش دوری کنم که یک بار زندگی اون دو تا بهم نریزه، هر چند که همیشه خدا با هم دعوا دارن چون خاله سهیلا خیلی به شهریار گیر میده که چرا با این حرف زدی چرا با اون حرف زدی هر چی به خاله سهیلا میگم این کارت بده توجه نمی کنه، مخصوصاً جدیداً روی صحبت کردن من با شهریار خیلی حساس شده ...
ویژه دستگاه های Android
دانلود از گوگل پلی دانلود از کافه بازار دانلود از مایکتویژه دستگاه های iOS
دانلود از اناردونی