شارلوت مری ماتسن (۱۸۸۸-۱۹۳۷) نویسنده انگلیسی است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
« من تنها فردی نبودم که در گوشه و کنار لندن عشق سوزان خود را به دست آورده باشم، اما من شریک نداشتم و کسی نتوانست آن را از من بگیرد و تنها خود او بود که آن را در سینهام کشت و از بین برد، ولی کسی نمیتواند و قدرت آن را ندارد که خاطرات این عشق را نابود کند و این حقیقت جاودانی خواهد بود که من در کنار او در اوج سعادت و خوشبختی بودم و اکنون که در این خانهی محقر دهاتی تک و تنها در حالی که بادهای شدید پنجره را تکان میدهد و امواج خروشان دریا مانند کوهی باعظمت بالا میروند و به اطراف پراکنده میشوند و شوری آن را در هوا و زمین و روی لبهای خود احساس میکنم با آنچه گذشته، از زندگی تلخ با اوا تا ساعات خوشی که با ماویس گذراندم، همه حقیقت دارند و هنوز من از آتشی که در روحم افروخته شده میسوزم و با اینکه شعلهها کشته شده ولی گرمی آن باقی است و تا ابد خواهد بود.
در تمام طول مدتی که زندانی بودم هرگز قلبم سرد نگشت و رضایت خاطرم کم نشد، چرا که همان ساعات خوش با ماویس جبران همهی ناراحتیها را میکرد.
گرچه من از هر حیث ممکن است مرد فقیر و حقیری باشم ولی فتح و ظفر من کامل بود و آن موفقیتی که من با این قیمت گران به دست آوردم بر خود ماویس نیز پوشیده است.»