اسماعیل بهآ (۱۹۸۰)، نویسنده و فعال حقوق بشر سیرالئونی است.
در بخشی از این رمان ضد جنگ که دربردارنده خاطرات نویسنده از جنگ داخلی سیرالئون است، میخوانیم:
«با تمام وجود شوکه شدم. تنها چشمهایم تکان میخوردند و به آرامی بسته و باز میشدند. سعی کردم پاهایم را تکان دهم تا خون را به جریان بیندازم، اما روی زمین افتادم و صورتم را گرفتم. بر روی زمین، حس کردم که انگار چشمهایم داشتند بسیار بزرگتر از حدقهشان میشدند. میتوانستم حس کنم که داشتند بزرگ میشدند که درد ناشی از آن بدنم را از شوک رهانید. به سوی خانه دویدم. بدون هیچ ترسی وارد خانه شدم و اطراف اتاقهای دود گرفته را نگاه کردم.
کف اتاق پر از کپههای خاکستر بود. هیچ تودهی جامدی که نشان دهندهی بدن انسان باشد در خانه وجود نداشت. با تمام وجودم فریاد کشیدم و با بلندترین صدایی که در توانم بود، شروع به گریستن کردم، و با آنچه در توانم بود به دیواهای سستی که هنوز داشتند میسوختند مشت و لگد میزدم. حس لامسهام را از دست داده بودم. دست و پاهایم مشت و لگد به دیوارهایی که میسوختند میزدند، اما من نمیتوانستم چیزی حس کنم. گاسمو و بقیهی پسرها شروع به کشیدن من به بیرون از خانه کردند. مرا که بیرون میکشیدند، هنوز داشتم مشت و لگد میزدم.
گاسمو گفت: من دنبالشان گشتم، اما نتوانستم در هیچ کجا پیدایشان کنم.
من روی زمین نشسته بودم و پاهایم روی خاک دراز بودند و سرم را در بین دستانم گرفته بودم. از خشم لبریز بودم. جوشوخروش میزدم و حس میکردم که قلبم میخواهد منفجر شود. در همان حال احساس میکردم که به معنای واقعی چیزی را در سرم قرار دادهاند که سنگینتر از حد تصورم بود، و گردنم درد گرفت».