محبوبه زارع (۱۳۵۸)، نویسنده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«شب است و کاملترین ماه از شرقیترین زاویه آسمان در حق زمین فانوسی میکند. سخاوتمندانهترین روشنایی به استقبال قدمهای «من» میآید. «من» از دیوار کنار چشمه قدمهایش را شروع کرده است. اگرچه حتی در خطوط «کتاب» هم نتوانسته بود نشانی قلمرو «سلطان ثانیهها» را پیدا کند. میرود با آنکه نمیداند به کدام سو؟! بی نشانی میرود! در نظرش هر یک قدم دور شدن از روستا، یک گام بشارت است برای نزدیکی به مقصد.
اینک، قدمهایش به اولین گامها در کنار «او» شبیه شده است. گویی پیش از «او» راه رفتن را نمیدانست.
بی نشانی میرود با آنکه از پدربزرگ شنیده: «آدرس سلطان ثانیهها، در صندوقچه انتظار پنهان است.»
اما «من»، با تمام جستوجوهایش، هرگز به کشف این انتظار ره نبرده بود. همین دیشب بود که برای چندمین بار به کلبه سر زد. این بار ولی بدون «او». رفته بود تا شاید در لابهلای آن صفحات اسرارآمیز گمشده خود را بیابد.
باز هم مثل مرتبه اول، چشمهایش قدرت خواندن خطوط را نداشت. دیشب، تا صبح در کلبه اشک ریخته بود؛ با شکستهترین دل! این را از مادر شنیده بود: «خدا خانهای در میان دلهای شکسته دارد.»