«عامهپسند» رمانی از چارلز بوکوفسکی(۱۹۹۴-۱۹۲۰)، شاعر و نویسنده آمریکایی است. این کتاب، آخرین نوشته وی پیش از مرگ به شمار میرود.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«باران میآمد. سقف هم که نشتی داشت و آب از آن میچکید و چکچک صدا میداد.
ساکی گرمم میکرد. ولی چه گرمایی؟ گرمای صفر درجه، چقدر مسخره است پنجاه و پنج سالم است و حتی یک کاسه ندارم که بگذارم زیر آبی که از سقف چکه میکند.
پدرم قبلاً به من گفته بود که بالاخره یک روز کارم به جایی میرسد که در حیاط پشتی یک غریبه در آرکانزاس مثل یک بیمصرف میافتم. ولی من با خودم میگفتم که هنوز باید امیدوارم باشم.
مسابقات سگ دوانی هم هر روز برگزار میشد ولی اتوبوسسواری افسردهام میکرد و همیشه هم از شانس بدم یک انگلیسی کنارم مینشست که ریشش بوی گند میداد، تازه خرخر هم میکرد.
با خودم فکر کردم که بهتر است به دنبال قضیه سلین و پرونده او بروم تا به جای دیگر.
با خودم گفتم آیا واقعاً سلین، همان سلین معروف بود که آن زن به دنبالش میگشت یا اینکه یک نفر خودش را به جای او جا زده بود؟ راستش خودم هم بعضی وقتها به خودم میگم اصلاً خودم هم نمیدانم کی هستم.
با خودم گفتم خیلی خوب بابا، معلومه که من نیکی بلان هستم و باز به خودم نهیب میزدم که خیلی هم مطمئن نباش. ممکن است همین الان یک نفر توی خیابان داد بزند «هی هری، هری مارتل! و من هم احتمالاً جواب خواهم داد: «چیه؟ چی شده؟ که اینطور صدایم میکند شاید هم اینطور تصور میکردم که آدم میتواند هر کسی باشد اصلاً چه فرقی میکند؟ اسم چه اهمیتی دارد؟»