«وقتی همه خوابند» کتابی است به قلم بنفشه چاپاری (۱۳۵۵)، نویسنده معاصر ایرانی.
داستان این کتاب درباره مردی است به نام اروند که در غار زندگی میکند و مردم روستا او رانفرینشده میدانند و سهند که پسرکی چوپان است رازهای پنهان اروند را میبیند. کولیها شخصیت دیگر حاضر در این رمان هستند که هر ساله در زمان برداشت محصول مراسم ویژهای برگزار میکنند و ...
در بریدهای از کتاب میخوانیم:
« دنیا به پایان رسید. دنیای من برای همیشه نیست و نابود شد. حیاتیترین انگیزههای زندگیام را داشتم یکییکی از دست میدادم. عزیزانم؛ بابام، بیبی، حامد و حالا هم پنبه. هر کدام به نوعی. انگار دنیا جاروبرقی بزرگی بود که یکییکی آنها را در خودش میمکید و دست من هم به آنها نمیرسید. کمکم داشت تعادل ذهنیام به هم میخورد. یاد شیطنتهای پنبه میافتادم و میزدم زیر خنده و پشتبندش گریه امانم را میبرید. زمان از دستم در رفته بود. دیگر بین شب و روز فرقی احساس نمیکردم. همه چیز داشت برایم رنگ میباخت. عاقبتی که برای پنبه رقم خورد، چیزی نبود که به این راحتیها بتوانم از پس تحملش برآیم.
من و اروند مدت زیادی با هم تنها بودیم، اما یک کلمه هم حرف نزدیم. بعد از ماجرای پنبه، نگهبانها بیرون دالان کشیک میدادند و تقریباً ما را به حال خودمان گذاشته بودند. روی زمین سرد و سفت کف غار در خود مچاله شده بودم و به نور شعلۀ بیجان شمعی که جلویم پیچوتاب میخورد، خیره بودم و به حالوروزم فکر میکردم. دلم میخواست فریاد بزنم، فحش بدهم، دقدلیام را سر کسی خالی کنم. اما نمیتوانستم، برای آن هم توان نداشتم.»