«پسران دوزخ، فرزندانِ قابیل» رمانی از مجید پورولی کلشتری (۱۳۵۴)، نویسنده معاصر ایرانی است. در بریدهای از کتاب میخوانیم: «هنوز تا اولین قتلی که قرار است مرتکب شوم چند ساعتی باقی مانده است. خبرش خیلی کوتاه و گویا بود. ـ فاطمه را گرفتیم... قرار است اعدامش کنیم. و حالا فاطمه اینجاست. درست برابر چشمهای من؛ در این کیسۀ رنگباختۀ کنفی. کیسهای که خالد درش را با طنابی سیاه بسته است و انداخته گوشۀ اتاقک. میتوانم چَشمهایم را ببندم و تصوّر کنم فاطمه را... زنی میانهسال با پاهایی بسته و دهانی چَسبخورده و مچاله. زنی که وحشت تمام زندگیاش را فرا گرفته، زیرا میداند تا چند ساعت دیگر سرش با چاقو از بدنش جدا خواهد شد و خانوادهاش میتوانند فیلم سر بریدنش را از بیشتر شبکههای اجتماعی تماشا کنند! دوست دارم توی کیسۀ کنفی را تجسّم کنم. لابد حالا فاطمه برای نفسکشیدن تقلا میکند. کسی که سخت وحشت کرده باشد نفسکشیدن برایش دشوار است، چه برسد حالا خبر گمشدنش را همۀ تلویزیونهای ایرانی و فارسیزبان اعلام کردهاند. لابد توی کیسه از درد به خود میپیچد. لبهای ترکخوردهاش از خونی خشکیده سیاه شده و هنوز دستها و پاهایش ـ از لگدهایی که خورده ـ کبود است. نقشهشان کاملاً بی عیب و نقص بود؛ حسابشده و از روی برنامه. درست مثل ماجرای غریب یک آدمربایی که توی فیلمهای هالیوودی مدام به تصویر کشیده میشود. همهچیز طبق نقشه پیش رفته. فاطمه، بیخبر از همهجا، لباس تن کرده بود و از اتاق شمارۀ ۳۵۰ هتل البغدادی بیرون آمده بود و از راهروی باریک طبقۀ سوم هتل گذشته بود و برابر درهای آهنی آسانسور ایستاده بود. چَشمهایم را میبندم و تمام روایت خالد را، همانطور که برایم تعریف کرده، تصوّر میکنم. درهای آسانسور باز میشود و دو مرد، با صورتهای پوشیده و مخفی، به طرف فاطمه هجوم میبرند.»
ویژه دستگاه های Android
دانلود از گوگل پلی دانلود از کافه بازار دانلود از مایکتویژه دستگاه های iOS
دانلود از اناردونی