«رجعت» نوشته بهنام انجیلیزاده (۱۳۶۹)، نویسنده معاصر ایرانی است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
تا چشم کار میکرد زمین بود. سنگ قبرهای کوتاه و بلند که نور خورشید با حرارت به آنها میتابید.
صدای همهمه جماعتی به گوش میرسید.
آمین به خود آمد و به پشت سرش نگاه کرد.
کم کم جمعیتی با رداهای سفید و چهرههایی شاداب به او نزدیک میشدند.
عطر خوشی در فضا آکنده بود و نسیمی ملایم میوزید. آمین با تعجب به جمعیت مینگریست.
دستی از پشت روی شانههایش آمد و او را تکان داد.
روی برگرداند تا صاحب دستها را بشناسد.
مردی جوان با ظاهری آراسته، ردایی بلند، چهرهای زیبا و محاسنی مرتب دست راست را روی سینه گذاشت و با احترام سرخم کرد و سلام گفت.
آمین که از هیبت مرد جوان به وجد آمده بود گفت:
سلام. تو کیستی؟اینجا کجاست؟
رو به جماعت کرد و گفت:
آنها که هستند؟
مرد که به چشمان آمین خیره شده بود و کنجکاوی او را بیشتر برانگیخته بود با لحنی خوش گفت:
اینجا زمین خداست و آنها بندگان خدا هستند و من نیز از مخلوقات پروردگارم.
آمین لحظهایاندیشید. نگاهی به اطراف کرد و نظری به جمعیتانداخت و رو به مرد گفت:
راه گم کردهام. مدتی در بیابانی سرگردان بودم و راه طی کرده تا بهاینجا رسیدم. ساعاتی بیش در راه نبودم. خاطرم نیست.