«گلهای کاغذی» رمانی از محمدعلی گودینی نویسنده معاصر است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
پس از یک سفر طولانی، حالا داشتم هوای سرد تهران را با هوای اردیبهشتی روزهای اول عید خوزستان جابجا میکردم. با پیاده شدن از قطار، مانند بقیۀ مسافرهای تهرانی، از هوای عالی ایستگاه خرمشهر نفس عمیقی کشیدم. داخل ایستگاه شلوغ بود. استقبالکنندگان، پرحرارت و خونگرم بودند. همه شاد و خندان به نظر میرسیدند. مسافرهایی که از تهران وارد میشدند، لباسهای گرم و زمستانی را از ایستگاه اندیمشک به بعد، کمکم با لباسهای سبک و نازک عوض کرده بودند. با پیاده شدن از قطار، هوای بهاری خرمشهر را که یادآور روزهای اواخر اردیبهشت تهران بود، با تحسین و نفسهای عمیق به سینه میکشیدند. اولین بار بود که پا به خوزستان میگذاشتم. بیرون از سالن ایستگاه، از هوای عالی، دو باره بو کشیدم. میخواستم از همانجا بوی آبادان و بوی پالایشگاه و بوی مهندس را احساس کنم. خودبهخود کشیده میشدم رو به دو بُته گل کاغذی در گوشۀ حیاط ایستگاه. گلهای کاغذی با گلبرگهای نازک و ظریف، به مسافرها خوشامد میگفتند. با اینکه میدانستم کسی منتظرم نیست، ولی بیهوا نگاهم را میگرداندم به اطراف. نگاه میکردم به مسافرهایی که ذوقزده همراه استقبالکنندگانشان سر از پا نمیشناختند. با علاقه نگاه میکردم به مسافرها و رانندههای سواریها، وانتبارها و تاکسیها و دو دستگاه مینیبوسی که آن طرفتر، همان اول کار، از مسافر پرشده بود. نگاه کردم به رانندهای که فریاد میزد: "آبادان فوری یه نفر. آبادان فوری یه نفر. "
راه افتادم طرف تاکسی. راننده هنوز مطمئن نبود. از همانجا گفت: "آبادان یه نفری؟