«ناتمام» نوشته مسعود فروتن (۱۳۲۴)، نویسنده معاصر ایرانی است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
روزی که دخترمان به دنیا آمد من مأموریت بودم، خارج از تهران. طبق پیشبینی دکتر، فرزند ما پانزده مرداد به بعد به دنیا میآمد، مأموریت من هم تا دوازدهم مرداد بیشتر طول نمیکشید. در زمان مأموریت، مرتب، یک بار شب، یک بار هم صبح، تلفنی با نسرین در تماس بودم. گاهی میگفت: «از زایمان میترسم، کاش زودتر بیایی که وقتِ زایمان کنارم باشی!» و من به او امیدواری میدادم که حتماً به موقع کنارش خواهم بود. صبحِ هشتم مرداد که تلفن کردم حالش خوب بود، ولی شب که تلفن زدم، خانه نبود. به خانهی پدرش تلفن کردم. خواهر کوچکش، سیمین، گوشی را برداشت، گفت که نسرین با بابا و مامان رفتند بیمارستان. شمارهتلفن محل اقامتم را به سیمین دادم تا اگر خبری شد، به من زنگ بزند، ولی از بس دلنگران بودم، خودم هر یک ساعت یک بار زنگ میزدم.
ساعت سه بامداد نشده بود و منتظر بودم ساعت سه شود زنگ بزنم که تلفن زنگ خورد. سیمین بود. گفت: «فریبرز جان مژدگانی بده! دختر کوچولوتون دنیا اومد. سه کیلو و نیم وزن داره و پنجاه سانت قدشه. مامان که به من تلفن کرد خبر بده، گفت بچه شکل خودِ فریبرزه.»
نماز شکرانه بلد نبودم. بلند شدم وضو گرفتم و دو رکعت نماز به نیت شکرگزاری خواندم. صبح، اول وقت، به رییس اداره تلفن کردم و از او خواستم اجازه بدهد به تهران بیایم. گفتم که بچهام دیشب متولد شده. گفتم کارها را، که البته بخش اعظمش انجام شده، به دستیارم و بقیهی بچهها میسپارم. قبول کرد. برای بچههایی با من، مأموریت بودند شیرینی خریدم و بقیهی کارها را برایشان توضیح دادم.