«پستوهای عشق» نوشته عزیز الله رحیمیان (فرّخ) (۱۳۱۸)، نویسنده معاصر ایرانی است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
من اکنون پنجاه و سه سال دارم و در یک خانواده تحصیل کرده و متمول به دنیا آمدم. همایون، هرمز، هما و من بچههای این خانواده بودیم. پدرم خانزادهای درس خوانده بود که با داشتن لیسانس زیست شناسی دبیر دبیرستان و سپس مدتها رئیس دبیرستان بود. مادرم لیسانس ریاضیات داشت و او هم شغل دبیری را انتخاب کرده و معلم موفقی بود. ما در رفاه کامل زندگی میکردیم و کانون خانواده ما نیز گرم و پر احساس بود. اولین خاطره بسیار بد زندگیام فوت برادرم همایون بود که به لحاظ ابتلا به بیماری خونی و در حالیکه هشت سال بیشتر نداشت در چنگال سرطانی پیشرفته آخرین لحظات زندگی خود را سپری کرد و درگذشت. من مردن و جان دادن او را به چشمم دیدم و هیچگاه آن صحنه وحشتناک را از یاد نمیبرم. مدتها پدرم را غمگین و مادرم را افسرده میدیدم. هرمز و هما از من کوچکتر بودند. با مرگ همایون توجه پدر و مادرم بیشتر متمایل به هرمز شد. پدرم همیشه به ما نصیحت میکرد که وقت طلا است و آنرا به آسانی هدر ندهید. با اینکه نصایح اولیا از روی دلسوزی و تجربه آنان است ولی متاسفانه برای بچهها خوشایند نیست. خصوصاً هرمز که بیشتر مورد توجه بود گوشش به این حرفها بدهکار نبود و اصلاً به درس و مشق اهمیتی نمیداد.
من سال دوم دانشگاه بودم و در رشته علوم غذایی درس میخواندم. هرمز با سفارشهای پدرم توانسته بود دیپلم بگیرد ولی او به درس و ادامه تحصیل علاقهای نشان نمیداد. به او پیشنهاد کردند که برای ادامه تحصیل به خارج برود ولی او از رفتن امتناع کرد. خلاصه روزی من از دانشگاه به خانه آمدم و دیدم پدرم عبوس و رنگ پریده در گوشهای نشسته است و مادرم در اطاقش به آرامی اشک میریزد.