«صد سال تنهایی» نوشته گابریل گارسیا مارکز (۲۰۱۴-۱۹۲۷)، نویسنده کلمبیایی است. این کتاب یکی از مشهورترین آثار او به شمار میرود.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
این ازدواج تنها بعد از گذشت دو ماه در معرض خطر قرار گرفت و نزدیک بود از هم بپاشد، زیرا اورلیانوی دوم برای به دست آوردن دل پترا کوتس سفارش داده بود تا از او در لباس ملکهی ماداگاسکار عکس بیندازند. وقتی فرناندا از این موضوع باخبر شد، صندوقهای جهیزیهی خود را بست و بدون این که از کسی خداحافظی کند، از ماکوندو رفت. اورلیانوی دوم در جادهی مردابی به او رسید و بعد از خواهش و التماس و دادن وعدههای بسیار، او را به خانه برگرداند. او پس از بازگشت پترا کوتس را رها کرد.
پترا کوتس که از توانایی و نیروی درونی خود آگاه بود، هیچ عکسالعملی از خود نشان نداد. وقتی که اورلیانوی دوم هنوز پسری جوان و خام با تفکرات عجیب و غریبی در سرش بود و هیچ نوع تماسی با دنیای خارج نداشت، او از وی یک مرد ساخته بود. او بود که اورلیانوی دوم را از اتاق ملکیادس بیرون کشیده و در برابر دنیای واقعیات قرار داده بود. این پترا بود که خلق و خوی او را که کاملاً جدی و درونگرا بود به مرور زمان تغییر داده و اورلیانوی دوم را به مردی زندهدل، بلندپرواز، ولخرج و خوشگذران، درست همان مردی که خودش از دوران بلوغ آرزویش را داشت، مبدل کرده بود.
اورلیانوی دوم وقتی که سرانجام مانند تمام مردها ازدواج کرد، جرأت نکرد خبر عروسی خود را به پترا کوتس بدهد. رفتاری کودکانه در پیش گرفت و به کینههای ساختگی و ناراحتیهای روحی تظاهر کرد تا هر طور شده پترا کوتس را به قطع ارتباط وادار کند.