«زینا» نوشته خدیجه تاجالدین (۱۳۵۶)، نویسنده معاصر ایرانی است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
وقتی در سالن را باز کردم بوی انواع غذاها به مشامم رسید. مادر طبق معمول در آشپزخانه مشغول پختوپز بود. احوال آشپزخانه نشان میداد که داشتن میهمان حتمی است. کیفم را روی میز گذاشتم و به دیگهای روی اجاق گاز خیره شدم. به طرفم برگشت با طعنه گفت: «علیک سلام»
با رویی گشاده گفتم: «سلام علیکم».
ـ چه خبر؟
ـ دانشگاه که خبری نیست جز درس، درس، درس.
ـ حتماً صدای شکمت درآمده که اینطور غُر میزنی.
لبخندی زدم و گفتم: «این شکم مایهی آبروریزی من شده.»
خندید و گفت: «تا لباسهایت را عوض کنی و یک دوش بگیری برایت غذا را آماده میکنم.»
چشمهایم را تنگ کردم و گفتم: «میهمان داریم؟»
زیرکانه نگاهم کرد و گفت: «همانها که وقتی اسمشان میآید عقل از سرت میپَرد.»
جیغ بلندی کشیدم و گفتم: «واقعاً! خاله اینها به اینجا میآیند؟!»
ـ آرامتر، سروش از خواب بیدار میشود.
با خوشحالی مضاعف به طرف مادر رفتم و دستش را گرفتم و گفتم: «قربانت بروم که میدانی چه کسانی را باید دعوت کنی تا من خوشحال شوم.»
ابروان خوشفرمش را بالا داده و با عشوهای که گاه با آن دلم را میبرد گفت: «من دعوتشان نکردم، خودشان تلفن کردند و گفتند به اینجا میآیند.»