«بابام هیچوقت کسی را نکشت» نوشتهی ژان لویی فورنیه (۱۹۳۸) نویسنده، طنزپرداز و کارگردان تلویزیون است.
این کتاب رمانی مینیمالیستی از داستان پدری است غیرعادی که از زبان پسرش حکایت میشود. پدری پزشک، الکلی، سیگاری، بدلباس، بیپول و رو به مرگ. پدری که در چهل و سه سالگی میمیرد و این در حالی است که نویسنده پانزده سال بیشتر ندارد. او پول ویزیت از بیمارانش نمیگیرد و مردم به عوض پول ویزیت و حقالقدم به او یک نوشیدنی تعارف میکنند؛ این پدر در پایان روز خسته و مست به خانه بازمیگردد و ذهنش بیشتر متمرکز بر نوشیدن است تا طبابت و مطب؛ پدری که پشت پیانوی توی مطباش قایم میشود، شوخیهای تحملناپذیر میکند، حواسپرت است و ماشین را در مزرعۀ چغندر جا میگذارد؛ او پدری سودائیمزاج است که مادر را تهدید به قتل میکند، پدری که «آدم خبیثی نبود، فقط وقتی که کمی زیادهروی میکرد، بالاخانهاش به اجاره میرفت. بابام هیچوقت کسی را نکشت، فقط لاف آدمکشی میزد.»
این رمان نیز همچون اکثر کارهای ژان لویی فورنیه از فصلهای یک یا دو صفحهای تشکیل شده است. هریک از این فصلها روایتی کوتاه از اپیزودی است از یک زندگی روزمره که پر از اندوه است و بهواسطۀ رفتارهای ناهنجار پدر دگرگون شده است. او به سبکی کودکانه مینویسد؛ به همان زبان ساده و با سادهدلی کودکی. جملات کوتاهند، خالی از پیچیدگیهای فلسفیاند و به همان صورتی که در ذهن کودک میگذرند از پی هم نقش میگیرند. طنز تلخی که در این رمان کوتاه وجود دارد تاثرانگیز است. اگرچه گاه لبخندی ماندگار بر لب مینشاند و کام تلخ را شیرین میکند، اما نمیتوان آن را در زمزۀ یک اثر طنز بهحساب آورد.