«راوی این رمان مثل بسیاری از ما فردی است که در دو دهه ۵۰ و ۶۰ گذر بسیار سریع و بیواسطه وقایع پیرامونش را حس کرده؛ گذری آنقدر سریع که انگار او در بیخبری مطلق به سر میبرد.»-شیوا ارسطویی «من و سیمین و مصطفی» نوشته شیوا ارسطویی (۱۳۴۰) داستاننویس معاصر ایرانی است. این کتاب بازنمایی تجربههایی از دهه ۵۰ و دهه ۶۰ است. در بخشی از کتاب میخوانیم: سیویکم شهریور، هزاروسیصدوپنجاهونُه، اولین هواپیمای عراقی از بالای کوچهای که خانوادهی دکتر آذین در آنجا زندگی میکردند رد شد و رفت و چند خیابان آنطرفتر بار بمبش را ریخت زمین و ترکاند. از آن شب بود که اهالی کوچه با صدای ضدهواییها و رنگهای نورانی آنها در آسمان بالای کوچهشان آشنا شدند. آن شب، اهالی آن کوچهی باصفا و اعیاننشین، با صندلهای خانگی و لباسهای راحت و شیک و با شلوارکهای کتانی مُدروز، از ساختمانهای ویلایی و کلاهفرنگیشان ریختند وسط کوچه. انگار که جمع شده باشند برای تماشای جشن آتشبازی. سیمین، دختر بیستوششسالهی همسایهی دیواربهدیوار دکتر آذین، یک سیخ سوسیس کبابشده گرفته بود دستش، افتاده بود دنبالِ برادر نوجوانش، علی، بلکه موفق بشود یک تکه بگذارد دهانش. علی ایستاده بود کنار دوچرخهی دستهبلندش، خیره مانده بود به آسمان، با دهان باز. سیمین یک تکه سوسیس گذاشت توی دهان علی. علی، همانطور که خیره مانده بود به آسمان، آن را جوید قورت داد و به سیمین غر زد که چند بار باید بگوید سوسیس را بدون کچاپ دوست ندارد. علی تازه قد کشیده بود و لابد با آن شلوار مشکی، چرمی و چسبان و براقش از خانه دویده بود بیرون تا از دخترهای تازهبالغ محل دلبری کند. پریسا به نازی گفت: «چه زبله این سیمین!» نازی گفت: «لختوعور پریدن تو کوچه که زبلی نمیخواد!»
ویژه دستگاه های Android
دانلود از گوگل پلی دانلود از کافه بازار دانلود از مایکتویژه دستگاه های iOS
دانلود از اناردونی