«من، مهتاب صبوری، بیوهی جوانمرگْ محمود صبوری، باید دستم را میگرفتم بهزانوی خودم و از جام پا میشدم. باید خودم بچههام را ضبطوربط میکردم.» «من... مهتاب صبوری» نوشته قباد آذرآیین (۱۳۲۷) است. این کتاب داستان مهتاب، زنی بیوه است که در اداره زندگیاش پس از مرگ همسرش سختیهای متعددی تحمل میکند. او اتوموبیل همسایه را کرایه میکند تا از طریق آن امرار معاش کند... نویسنده در خصوص نوشتن این کتاب میگوید: میخواستم بگویم دردهای زنان پیرامون ما در چارچوب خانه و آشپزخانه و درگیری با شوهر خلاصه نمیشود. میخواستم بگویم زن جامعهی ما منفعل نیست. به قیم و سرپرست وآقابالاسر نیاز ندارد. خودش میتواند نانآور، پویا و کاری باشد. پایش بیفتد حتا همان به"اصطلاح مردهای مدعی" را هم ادب کند." و سرجایشان بنشاند. بچههایش را در غیاب پدر و همسر از آب و گل درآورد و سر و سامان بدهد. در یک جمله: به پیش زمینههای تثبیت شده ی مرد محور"نه" بگوید..همین... در بخشی از کتاب میخوانیم: نه عزیزم، کور خوندی، صحبت این حرفا نیس. ایشون تشریف آورده بودن خواستگاری. بله عزیزم، خواستگاری. درست شنیدی. بپرس خواستگاری کی؟ خواستگاری من، من بدبخت دیگه. شوخی نمیکنم. کی حالوحوصلهی شوخی داره؟ عرض کردم از اصفاهون راه افتادهن اومدهن خواستگاری بنده. شیرفهم شد حضرت آقا؟ واسه کی؟ اینو دیگه خودت حدس بزن شوهر سابق محترم بنده! گرفتی یا خودم بگم؟. ایشون، یعنی عمهی محترمتون، بهعنوان خیرخواهی و لطف مادرانه نسبت به بنده، این حقیر را شایستهی همسری پسرعمهی جنابعالی، یعنی آقامحسن، تشخیص دادن و رسماً خواستگاری کردن و ظاهراً هم سفتوسخت سر حرفشون وایسادهن... حالا افتاد حضرت آقا؟ میبینی محمودآقا، خودت رفتی اونجا گرفتی تخت خوابیدی و من بدبخت اینجا باید شبوروز حرصوجوش بخورم. چی میشد محمودآقا، بهجای تو من زیر چرخای اون کامیون لعنتی لتوپار میشدم؟» باید بیفتم دنبال گرفتن سرپرستی بچهها و خیال همه را راحت بکنم. مرگ یکبار، شیون یکبار.
ویژه دستگاه های Android
دانلود از گوگل پلی دانلود از کافه بازار دانلود از مایکتویژه دستگاه های iOS
دانلود از اناردونی