«کسی در من شیطنت میکند» رمانی است نوشته افسانه احمدی، نویسنده معاصر ایرانی.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
چرا فکر میکردم صورت تاریک دوست داری؟ سرم تا کجاها زیر برف بود؟ بیشتر از کبک! چقدر مثل کبک بودن خوب است! کبکها اعتماد به نفس دارند. بدبختی مال وقتی است که هی برای فضولی سرت را از زیر برف بکنی بیرون.
آرمانگرا همیشه میخواست حالم را خوب کند. همیشه از مردهایی میگفت که دوست داشتند جای تو باشند. جای تو باشند؟ مردهایی به غیر از تو؟ مردهایی که صورت تاریک دوست دارند. صدای بلند... مثل همان مردی که تو راهروی اداره آموزشپرورش منطقه، چشم دوخته بود به جای خالی حلقهای که باید توی انگشتم میبود و نبود. همان که تشدیدها را ردیف کرده بود روی کلمۀ صلابت و بهم گفته بود: «چه سخنرانی خوبی! چه صدای باصلابتی! ... صلابت توی سرم و سرش بخورد وقتی هیچ وقت این کلمۀ صلابت حتی بدون تشدید هم از زبان تو در نیامده بود!»
مردهایی به غیر از تو؟ اتاق خیالم یک فضای امنیتی دارد. وقتی بخواهی واردش شوی باید هرچه فکر داری بگذاری روی ریل تا از قفسه رد شود و معلوم شود چیز ناجوری همراهش نیست. این فضای امنیتی را چه کسی برای من ساخته؟ تو؟ ماما نرگس؟ خودم؟ ...؟ این آدمها هیچوقت وارد این اتاق نشدند. این جمعیت کثیری که آرمانگرا، راست و دروغ از عشق افلاطونیشان به من میگفت، فقط در حد تذکری بود که برای کم نیاوردن به توسریخور گوشزد میشد.