«شبهای حرمخانه» نوشته مریم بصیری (۱۳۴۸)، داستانی تاریخی-اجتماعی است که نگاهی دارد به فضای حاکم بر حرمسراهای دوره قاجار و رویدادهای جاری در آن. ماهرخسار از اینکه خواهرش همیشه به او فخر بفروشد و او را دخترکی بیش نداند، آزردهدل بود. باید در رفتوآمد میان زنان سواد یاد میگرفت. چشم دیدن سنبلسادات و دخترش را نداشت. باید راهی پیدا میکرد تا بدون اینکه کسی متوجه شود از بیبیسکینه سواد یاد میگرفت. میدانست او هم دوست دارد خودی نشان دهد و سکهای به جیب بزند. صدای ننه قندهاری مدام در گوشش بود: «همین انیسالدوله را که میبینی برای خودش حکومت میکند و دفتر و دستک دارد و چند منشی دولتی، نخست ندیمهٔ گُرجی جیران بود! در همین اندرونی آویزان یکی از ملاباجیهای قدیم شد تا سواد یادش بدهد. صیغهٔ قبلۀعالم شد و همه چیز جیران، از عمارتش گرفته تا وسایلش، به او رسید. اگر جیران از غصهٔ کشته شدن چهار طفلش به دست زنان اندرونی مجنون نمیشد، هرگز انیسالدوله نمیتوانست از کنیزی بیچیز، به جایی برسد که دست راست قبلۀعالم باشد و اختیار همه چیز را دست بگیرد.» ماهرخسار میخواست سوگلی شود. زیباترین سوگلی سلطان با بلندی موهایی که تا قوزک پاهایش میرسید. پیرزنانی چاق جابهجای حرمخانه جا خوش کرده بودند و جوانترها هم فقط بلد بودند چون تندیسی گِلی، مقابل سلطان خم و راست شوند. اما ماهرخسار میخواست گَلین کاخ شود. میدانست سلطان تشنهٔ محبت است و زنان به رسم ادب محبت خود را آشکار نمیکنند. هروقت سلطان به عمارت خانمباشی میآمد و خانمباشی مدام برای داشتن لقب فروغالسلطنه لهله میزد، ماهرخسار میدید چطور چشمان سلطان پی شیطنتهای کودکانه اوست و دوست دارد او را روی زانوهایش بنشاند. به موهایش دست بکشد و با او بازی کند. ماهرخسار هم ناز کند و خود را برای سلطان لوس کند.
ویژه دستگاه های Android
دانلود از گوگل پلی دانلود از کافه بازار دانلود از مایکتویژه دستگاه های iOS
دانلود از اناردونی