«شام مهتاب» رمانی نوشته پریسا حقوقی (۱۳۶۴) نویسنده جوان معاصر است .
در بخشی از این داستان میخوانید:
در راه رفتن به خانه هر چه تلاش می کردم نمی توانستم افکار آشفته ام را سرو سامان دهم. حس عجیبی داشتم. وقتی به یاد آقای مختاری می افتادم و چهره گندمگون با سبیل و موهای جوگندمی که کمی جلوی آن ها ریخته بود درنظرم مجسم می شد ضربان قلبم به شماره می افتاد. نمی فهمیدم چرا این حال به من دست می داد. در حین اینکه تلاش می کردم به او فکر نکنم، یاد او به من آرامش می داد.
آن شب تا صبح خواب و بیدار بودم. صبح به محض باز شدن چشمانم چهره ی او در نظرم آمد و با خودم گفتم: خیلی مرد دوست داشتنیه. دوستش دارم. آره این حس از دوست داشتن می یاد. من این مرد را دوست دارم. مثل یک پدر ... مثل یک پدر؟ ... نمی دانم.
آن روز قبل از رفتن به کافی شاپ بیشتر به خودم رسیدم. بهترین مانتو و شالم را پوشیدم. در حال عطر زدن به خودم بودم که ستاره وارد اتاقم شد و گفت: به به چه لباسی! چه عطری! چه خبرا؟ کجا می ری؟