«این مرد از همان موقع بوی مرگ میداد» رمانی به قلم محمد حنیف (-۱۳۴۰) نویسنده معاصر است. حنیف در این داستان، توجه مخاطبش را به دنیاهای موازی میکشاند، به دنیاهایی که نرم نرمک آنچنان درهم میآمیزند و یکی میشوند، گویی از آغاز چنین بودهاند. دنیای قدیم و جدید شخصیتهای داستان، دنیای واقعیت و جادویی مردم ایران، و بدینسان دنیای نویسنده و خواننده انداموار در هم میآمیزند. حوادث بزرگ جامعه همچون روح، در زندگی خصوصی شخصیتهای داستان دمیده میشوند. جادو، افسانه، اساطیر ایرانی و بومی و بر خلاف آنچه که در رمانهای فانتزی معمول رایج است، در جسم زندگی واقعی مردم داستان حلول مینماید و با درونمایههای اصلی داستان ارتباطی تنگاتنگ پیدا میکنند. «این مرد از همان موقع بوی مرگ میداد»، داستانی است با شخصیتهای همتراز که تقریباً همه آنچنان خوشتراش¬اند که خواننده میتواند هر یک را به میل خود قهرمان داستان فرض کند و در آن واحد میتواند با شخصیتی همذاتپنداری کند و یا با او از سر بیمهری برآید: روزهایی را بهیاد آوردی که با کاترین به مدرسۀ ژاندارک میرفتی. آن وقتها کاترین در خانۀ بزرگشان روبهروی کاخ مرمر زندگی میکرد. چقدر با او روی آن قزاقیهای نمناک توی حیاط بزرگ خانهشان خط کشیدید و لیلی بازی کردید، چقدر زیر آن کاجهای سوزنی دو سوی حیاط پی میوههای مخروطی شکل گشتید، یا زیر آن طاقهای گچبری شده نشستید و خیره به سقف اطاقها با هم حرف زدید. بعد به دبیرستان رازی رفتید. در آن سالها خانۀ شما شده بود پاتوق پروفسور. پدر کاترین شده بود پزشک خصوصی خانوادۀ شیروانی. چه روزهای خوشی با کاترین داشتی. حتی بعد از آنکه کاترین از کوه سقوط کرد و فلج شد تو صمیمیترین دوستش ماندی. تا اینکه پروفسور بد آورد و دستش خالی شد و چون محاکم قضایی نتوانسته بودند حقش را بگیرند، هرجا مینشست از بدی اوضاع گله میکرد. شایع شد که سازمان امنیت به پروفسور عدل حساس شده است. پدرت درِ خانهاش را به روی او بست، اما بعد که دید اوضاع طی چند سال چقدر تغییر کرده، تو را واسطۀ دوستی دوباره با پروفسور کرد. تو هم تمام تلاشت را کردی اما پروفسور عدل آدمی نبود که به قول خودش دوبار از یک سوراخ گزیده شود...
ویژه دستگاه های Android
دانلود از گوگل پلی دانلود از کافه بازار دانلود از مایکتویژه دستگاه های iOS
دانلود از اناردونی