«یک فنجان قهوه تلخ» رمانی از نویسنده معاصر، نازیلا نوبهاری (۱۳۵۰) است که به گفته خود نویسنده : «یک زندگی کاملاً واقعی را به تصویر کشیدهاست. هایده دوستی بود که سالها قبل چون سایهای در کنارم قرار گرفت و چون نسیمی در کورهراههای زندگی از دیدهام پنهان شد». بخشی از داستان: روزها به سرعت سپری میشد. هایده هنوز هم با لجبازیهای خود سعی داشت پدر و مادرش را متوجه اشتباهاتشان کند. او معنای این همه بیتفاوتی را نمیفهمید و تمام رفتارهای والدینش را به حساب بیمحبتی آنان نسبت به خود میگذاشت. شهلا به دنبال خوشگذرانیهای خود بود. دورههای دوستانهای که در آن خانمهای رجال و به قول معروف رده بالای تهران، پول و لباس و زیورآلات خود را به نمایش میگذاشتند و صد البته حضور در چنین محافلی مستلزم صرف اوقات بیشماری در خیاطخانهها و سالنهای آرایش بود. شهلا و احمد تا پاسی از شب بیرون از منزل به سر میبردند و تصور اینکه دخترشان اکنون بزرگ شده و بد و خوب را تشخیص میدهد، باعث شده بود دیگر به خود زحمت ندهند به احساسات دخترشان توجه نشان دهند. هایده نیز بیشتر وقت خود را صرف دوستانش میکرد و سعی داشت به این وسیله کمبودهای عاطفی خود را جبران کند. آن روز هم طبق معمول به اتفاق مرسده، ایرج و محمود و یک گروه ده نفره از دوستان به کوه رفته بودند. بالا رفتن از ارتفاعات توچال همیشه برایشان لذتبخش و نشاطآور بود. اماده حرکت بودند که در آخرین دقایق حسام نیز به جمعشان پیوست. گروه کوچک، شاد و سرخوش به صعود ادامه میدادند و و هر جا خستگی بر آنان چیره میشد دور هم حلقه میزدند. چند تایی از پسرها که صدای خوبی داشتند با ضربی که به همراه آورده بودند مجلس را گرم میکردند و بقیه با پایکوبی و رقص به این محفل رونق بیشتری میدادند. حسابی به همه خوش میگذشت...
ویژه دستگاه های Android
دانلود از گوگل پلی دانلود از کافه بازار دانلود از مایکتویژه دستگاه های iOS
دانلود از اناردونی