«زنان کوچک» اثر لوئیزا مِیاُلکت (۱۸۳۲) نام کتاب نامآشنایی است که داستان زندگی چهار خواهر را روایت میکند. خانم لوئیزا مِیاُلکت در شهر جرمن تاون در ایالت پنسیلوانیای امریکا در خانوادهای فقیر متولد شد و از کودکی شروع به کار نمود. او اولین اثرش را در سن شانزده سالگی نوشت پس از فراز و نشیب بسیار در زندگی سرانجام انتشار اثر مشهورش زنان کوچک (و دنبالهی آن مردان کوچک) شهرت و امنیت اقتصادیش را تضمین کرد و بالاخره الکت در سال ۱۸۸۸ در روز تدفین پدرش که عاشقانه به او عشق میورزید، در اثر بیماری در شهر باستن درگذشت. اکثر آثار آلکوت شرححال گونه است. برای مثال وی چهار خواهر داستان زنان کوچک را با استفاده از الگوی خود و خواهرانش (لوئیزا، الیزابت، آنا و می) خلق کرده است که البته خود او در رمان حاضر نقش جو را بر عهده دارد. زنان کوچک داستانی است که به بیش از ۵۰ زبان ترجمه شده و موفق شدهاست از میان مرزهای فرهنگی و مذهبی عبور کند. اقتباسی از این داستان در اپرا، باله، برنامههای تلویزیونی، هالیوود، بالیوود و انیمههای ژاپنی استفاده شدهاست: مگ یک روز گرم به خانه آمد و داد زد: «اول ژوئن! خانوادهی کینگ فردا میروند لب دریا و من تعطیل هستم. سه ماه تعطیل. نمیدانید چقدر خوش میگذرد.» جو از خستگی، روی کاناپه لم داده بود و بت داشت چکمههای خاکآلودش را در میآورد و ایمی برای همه شربت آبلیمو درست میکرد. جو گفت: «عمه مارچ امروز رفت. آه، برای همین هم من خوشحالم. از ترس اینکه نکند از من بخواهد با او بروم داشتم نصف جان میشدم. اگر میگفت، باید میرفتم. اما میدانید که پلام فیلد همان قدر با صفاست که قبرستان! و من میخواستم بهانه بیاورم و نروم. برای همین تا وقتی عمه نرفته بود، همهاش در هول و ولا بودم و هر بار که حرف میزد زهرهترک میشدم. از بس عجله داشتم که زودتر از دستش خلاص شوم، باهاش خیلی خوب و مهربان شده بودم و میترسیدم که مبادا حس کند جدایی از من برایش غیرممکن است. خلاصه آنقدر لرزیدم تا سوار کالسکه شد. اما باز ناگهان قلبم ریخت...
ویژه دستگاه های Android
دانلود از گوگل پلی دانلود از کافه بازار دانلود از مایکتویژه دستگاه های iOS
دانلود از اناردونی