«بانوی پستچی» رمانی از نویسنده آمریکایی سارا بلیک (۱۹۶۰) و دومین اثر داستانی بلند او است. نویسنده خود در مقدمه راجع به اثرش اینگونه نوشته است:
این داستانی از جنگ است که هرگز به آن نپرداختم. اواخر دههی ۴۰ نوشتنش را شروع کردم؛ زمانی که میتوانستم بهوضوح همهچیز را ببینم و بفهمم، و در تمام این سالها، خود را مسئول نوشتن و شفافساختن آن میدانستم. آنچه در اینجا میآورم، همان چیزهایی است که در آن موقع میدانستم؛ بهعلاوهی چیزهایی که نمیتوانستم در آن موقع بدانم، ولی تصور میکنم حقیقت داشته باشند.
بخشی از داستان:
حالا دیگر مرگ کسی را شوکه نمیکرد. هر کسی عزیزی را از دست داده بود. هزاران جنازه در قلب لندن روی هم تلنبار شده بودند، ولی از آغاز سال، هیتلر اعصاب لندن را به بازی گرفته بود. در ژانویه، سه شب پشت سر هم، آنجا را بمباران کرده بود و بعد به مدت یک هفته هیچ خبری نبود و دوباره بمبارانی شدیدتر، و دوباره هیچ. دوباره یک روز در مارس و بعد دوباره برای مدتی خبری نبود - به اندازهای که زنبقها گل بدهند و علفهای کنار رودخانه تیمز برویند. شهر برای یک ماه، تا آوریل، آرام و ساکت بود تا اینکه بمبارانهای چهارشنبه و شنبه اتفاق افتاد؛ اد مارو بهشوخی گفته بود: «بمباران به قدری شدید است که باید هنگام خواب بهترین لباسهایتان را بپوشید، چون ممکن است صبح که بیدار میشوید خبری از کمد لباستان نباشد.» و از آن پس، خاطرهی آن شبها همیشه با مردم بود؛ سریع قدم برمیداشتند و حواسشان دائم به آسمان بود. آیا امشب دوباره میآیند؟ یا دیگر تمام شده؟ هیچوقت نمیتوانستند حدس بزنند. با لباس و آمادهی فرار به رختخواب میرفتند. «عزیزم -» اِما سرش را بالا گرفت، ولی ورودی ادارهی پست همچنان خالی بود.