«فانوس دریایی» داستانی از نویسنده معاصر، مریم بصیری (۱۳۴۸) است. بصیری در این رمان که با محوریت شهدای نیروی دریایی ارتش نوشته شدهاست داستان زندگی یاشار را روایت میکند که شاعری آذری است و برای یافتن پدر شهیدش و ادامه تحصیل در رشته کشتیسازی از ساحل دریاچه ارومیه تا ساحل دریای عمان سفر میکند. بخشی از داستان را میخوانید: تلویزیون سلفسرویس دانشگاه داشت دشت لالههای واژگون را نشان میداد. یاشار هوای لالههای واژگون به سرش افتاده بود و هوس غذای مادرش را کرده بود. یاد جوانی افتاده بود که شش ماه قبل در اِئللَرباغی به او گفته بود اهل دیار تالش است و لالههای عاشقش. از وقتی دوباره به دستپخت مادرش عادت کرده بود، دیگر غذای سلف برایش تحملناپذیر بود و او را یاد متلکهای جهاندار دربارۀ غذای سلف میانداخت. کلاس بعدازظهرش که تمام شد، خیابان گلدیس را پیاده تا پارک بالا رفت. هوا خوب بود، نه خیلی گرم بود و نه سرد، نه خشک بود و نه شرجی. باد بهاری میوزید. یاد بهارگاه افتاده بود. دلش هوای فالودهبستنیهای بَند را کرده بود. وقتهایی که با مادرش، آیاتای و بچهها به آنجا میرفتند و روی تختها و روبهروی درختهای توت مینشستند و یزدان یک سینی توت میگذاشت جلوی رویشان. پشتبندش هم او از مغازۀ کنار توتستان، با سینی پیالههای فالودهبستنی پیدایش میشد. همیشه بوی بهار که میآمد یاشار حس زندگی در جانش زنده میشد. ارومیه که بودند، گاه وسط برف و آدمبرفی میرفتند سیزدهبدر. اما زمستان چابهار هم، بهاری بود و همین خون جوان را بیشتر به جوش میآورد. همین که چهلم عبدالسلام گذشت، صدف مانتوی سبزی پوشید و مقنعۀ سبزش هم از زیر چادرش سرک کشید، و روح یاشار راه افتاد طرف او. صدف سبز به درخت سبزی شبیه بود که همیشه در عیدهای ارومیه هوس دیدن آن را داشت؛ اما درختها تازه اواسط فروردین شروع میکردند به جوانهزدن و سبزشدن. - چند روزی بود باز پیداتون نبود. دلممون براتون تنگ شده بود. گفتم حتماً بیخبر رفتین و تا پایان تعطیلات میمونین قشم.
ویژه دستگاه های Android
دانلود از گوگل پلی دانلود از کافه بازار دانلود از مایکتویژه دستگاه های iOS
دانلود از اناردونی